خولنجان
نسیم، شالیزارهای خولنجان را درپرتو نور مهتاب می لرزاند . صدای موتورابکش سکوت صحرای خولنجان را می شکند . بوی خوش برنج لنجانی،
مشام رامی نوازدهمراهان ازعطر برنج یاد می کنند. اتومبیل ازراه اصلی به سوی راه فرعی می پیچد. گستره شالیزار،برون ودرون محل را پوشانده است . مردان وزنان سخت کوش این دیار،زمین پهناور خدا را باآب زاینده رود و دانه های پرسخاوت گیاه به کشتزار وشالیزارهای پربار بدل کرده اند.
دردل شب ، توانیهای مردم پرتلاش این خطه ، چنان مرا به دیدن وبوئیدن واندیشیدن وا می دارد که برای فردا مصمم تر می شوم . اتومبیل ها کوچه پس کوچه های خولنجان را می پیمایند. هنوز عطر خوش برنج به مشام می خورد . نور چراغ دکان پیر پینه دوز روشن است بوی آبادی وحال وهوای محل ، همسفران را به وجد می آورد وهرکدام آنچه از توصیف طبیعت درچنته دارند،درمورد خولنجان رو می کنند.
به جوانان ومردان بااراده ونیرمند خولنجان فکر می کنم که روزها درپهندشت محل ،شالیزارهاوکشتزارهارا می پایند وریشه علف هرز وحضور آفت رامی خشکانندوشب هنگام درپهنه پرصفا وصمیمیت زورخانه ، خستگی روزانه را با میل وکباده وتخته وچرخ و......... ازتن می زدایندوبا خستگی ورزش ونرمش به خانه می روند.
به خانه میزبان می رسیم خانه وحیاط واتاق سرشار ازمحبت ومهر و وفاست .
واین شعر که ازشاعرمعاصر مریم حیدرزاده است هدیه می کنم به همه دوستان عزیز ومهربان
مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا
تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا
چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه
مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه
تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر
مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر
تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر
تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر
مث برق دو تا چشمی توی یک قاب شکسته
مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته
مث اون مهمون خوبی که میآد آخر هفته
مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته
مث پاییزی ولیکن پری از گل های پونه
مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه
تو مث چشمه آبی واسه تشنه تو بیابون
تو مث یه آشنا تو غربت واسه یه عاشق مجنون
تو مث یه سرپناهی واسه عابر غریبه
مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه
چشمه ی چشمای نازت مث اشک من زلاله
مث زندگی رو ابرا بودنت با من محاله
یک روزی بیا تو خوابم بشو شکل یک ستاره
توی خواب دختری که هیچ کس و جز تو نداره
تو یه عمر می درخشی تو یه قاب عکس خالی
اما من چشمام رو دوختم به گلای سرخ قالی
تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا
بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها
تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی
مث شاگردای اول کمی مغرور و نجیبی
دل تو یه آسمونه دل تنگ من زمینی
می دونم عوض نمی شی تو خودت گفتی همینی
تو مث اون کسی هستی که میره واسه همیشه
التماسش می کنی که بمون اون میگشه نمیشه
مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت
مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت
مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون
مث ابتدای راهی مث اینه مث شمعدون
مث قصه های زیبا پری از خوابای رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی
پر نازی مث لیلی پر شعری مث نیما
دیدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ یلدا
بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد
دید یارش داره میمیره موند ش و صرف نظر کرد
مریم حیدر زاده
دل نوشته: سیروس
RSS
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
:: کل بازدیدها
::
120592
:: بازدید امروز
::
10
:: بازدید دیروز
::
14
:: پیوندهای روزانه ::
:: مطالب قبلی ::
خولنجان
چهره ماندگار
یک شب مهمانی درخولنجان
روند رشد یا کاهش دانش آموزان طی ده سال درخولنجان
آئین نکوداشت دبستان فرخی درسال 1385
آشنایی با خان لنجان
مناظر طبیعی خولنجان به زبان تصویر
نام صحراها
کارون جوگیسوان پریشان دختری
درختان میوه
برداشت آزاد خولنجان
طنز
یک نکته ازیک دوست
زندگی
نگاه
دوست داشتن
سخن گفتن
آینه
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: لینک دوستان من ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک ::